به مناسبت یلدا، چله و جشن دیگان
مقدمه
انقلاب زمستانی یا شتوی به همراه انقلاب تابستانی و اعتدالین بهاری و پائیزی چهار تحول فصلی مهم هستند که به ویژه در زندگی برزیگران و دامداران نقش مهمی ایفاء میکنند. در آخرین شب پائیز که ایرانیان آن را شب یلدا یا چله مینامند، زمین نسبت به استوای سماوی در حضیض قرار میگیرد و نیمکره شمالی طولانیترین شب سال از نظر طول مدت تجربه میکند. روز بععد، خورشید در برج جدی میرود و روزها به تدریج طولانیتر میشوند تا به اول فروردین برسیم که خورشید به برج حمل میرود و زمین در یکی از قطبهای استوای سماوری قرار میگیرد و اعتدال بهاری را از نظر طول شب و روز فرا میرسد. به این ترتیب دیده میشود که این شب و مراسم مرتبط با آن با خورشید پیوند عمیقی پیدا میکند، انگار در پایان این شب خورشید که در زندگی دامداری و کشاورزی دارای نقش بسیار مهم و حیاتی است، دوباره زاده میشود و تاریکی در سراشیب کوتاهی و تباهی میافتد.
اگرچه به درستی نمیدانیم از چه زمانی، اما میتوان حدس زد که ایرانیان به همراه سایر ملل و اقوام ازغرب هیمالیا گرفته تا شرق مدیترانه و یونان و روم و اقوام ژرمن، از دیرباز این شب را مهم میدانسته و مراسمی برگزار میکردهاند. سبب هم آن بود که در پهنه بسیار وسیع جغرافیایی، خورشید، به همراه سایر کواکب، دارای نیروی مافوق طبیعی دانسته میشد و در باورهای اسطورهای و دینی به مقام ایزدان ارتقاءی یافته بود. در این شب افراد خانواده دور هم جمع میشدند، تا دیروقت بیدار میماندند و سفرهای از خوراکیهایی که از پائیز مانده بود را تدارک میدیدند. در ادامه خواهیم دید اهمیت این واقعه در چیست و بیدار ماندن مردمان در این شب از چه معنی نمادینی برخوردار است.
اما در مورد واژه یلدا باید گفت که عموم زبانشناسان اتفاق دارند که این واژه پارسی، پهلوی یا اوستایی نیست بلکه واژهای سریانی است و معنی آن نیز تولد یا زایش است. صورت سامی این عبارت همان است که امروزه میلاد میخوانیم[1]. با این ترتیب این واژه باید از سمت غرب ایران مانند شامات یا آسیای صغیر وارد ادبیات مردمان ایران شده باشد و ممکن است توسط نومسیحیانی که از امپراطوری روم رانده شده و به ایران پناه آورده بودند، وارد ادبیات ما شده باشد. نام دیگر این شب البته «شب چله» است و سبب آن است که تا جشن سده که در دهم ماه بهمن برگزار میشده و مربوط است به بزرگداشت آتش، چهل روزفاصله است[2]. مهم است بدانیم که مردمان سمت شرقی ایران بیشتر از واژه شب چله برای اشاره به این شب استفاده میکنند و نه یلدا، و احتمالا این به سبب اختلافی است که در باورهای دینی مناطق شرق و غرب ایران، به ویژه در اواخر دوره هخامنشی، بروز کرده بود.
اگرچه در هر منطقهای از ایران بزرگ، مردمان دارای رسومات خاص خود هستند و از میوههای محلی همان مناطق استفاده میکنند، اما معمولا هندوانه و انار از میوههای رایج در بیشتر نقاط است. در برخی مناطق شاهنامهخوانی بسیار رواج دارد و در برخی، تفال به دیوان حافظ از ارکان اصلی این شب است. البته آشکار است اضافه شدن این مراسم به شب یلدا باید بسیار متاخر باشد و از چند صده فراتر نرود. برخی از مورخین متذکر شدهاند که زرتشتیان قدیم این شب را مورد اعتناء قرار نمیدادند و مراسمی نیز در این شب برگزار نمیکردند و فقط در صدههای اخیر است که آنان نیز مراسمی در این شب برگزار میکنند. جالب است توجه کنیم در هیچیک از متون دینی مزدیسنی مانند اوستا، بندهش، روایت پهلوی، دینکرد، مینوی خرد و مانند آنها صحبتی از آئینهای شب یلدا نیست. قدیمترین متنی که به این شب اشاره دارد کتاب آثارالباقیه ابوریحان بیرونی متوفی به سال ۴۴۲ هجری است که در آن این شب را شب «میلاد اکبر» نامیده و از باورهای «بیرون از دایره عقل» برخی مردمان در باره این شب سخن گفته است. در این کتاب او شب بیست و پنجم دسامبر -به قول او ماه کانون اول- را که مصادف با تولد مسیح است،به عنوان شب یلدا معرفی کرده است. روز پس از یلدی ایرانی، ا برابر اول ماه «دی» است و در این روز جشن «دیگان» برقرار بوده که سخت مورد توجه ایرانیان قدیم است. اما خود شب چله و یا یلدا را نباید جشنی به معنی دینی آن تلقی کرد و به نظر میرسد بیشتر آئینی مردمی و دهقانی است تا جشنی دینی. بهتر است ابتداء به معنی جشن و ساختار جشنهای دینی ایران باستان اشاره کنیم.
ساختار جشنهای ایرانی
واژه جشن از واژه یسن، یسنه، یسنا و یا یشت اوستایی به معنی نیایش و ستایش و نماز گرفته شده است، و در نتیجه جشنهای ایرانی عموما خصلت دینی دارد. از طرف دیگر میدانیم که در باور نیاکان ما، به ویژه در آموزههای زرتشت، شادی و خوشحالی از آفریدههای اورمزد است و اندوه و غم منتسب به اهریمن[3]. به همین جهت شاید در کمتر باوری از ملل قدیم و جدید جهان، تعداد روزهای جشن و شادی افزون بر ایرانیان بوده باشد. میدانیم در گاهشماری قدیم هر سال به ۱۲ ماه تقسیم میشده و هر ماه نیز ۳۰ روز حساب میشده است. از دورانی نیز ۵ روز باقی مانده را به عنوان پنجه دزدیده یا مسترقه در انتهای سال و یا به قول بیرونی بین ماه آبان و آذر نگاه میداشتند، و البته در روزگاری که این ۵ روز را نگاه نمیداشتند، روزهای سال تقویمی در فصول مختلف واقع میشده و این باعث اختلاف در تعیین دقیق آغاز سال و جشنهای مختلف بوده است. به عنوان مثال هنوز هم برخی از زرتشتیان جشن مهرگان را در دهم مهرماه برگزار میکنند در حالیکه در گاهشماری جدید این جشن در ۱۶ مهر واقع است. از آنجا که هر سال ربع روز بیش از ۳۶۵ روز است، هر ۱۲۰ سال، یک ماه تمام به ماههای سال اضافه میکردند و آن را کبیسه مینامیدند. هر روز از ماه هم اسم یکی از ایزدان بوده است به ترتیب زیر که در آثارالباقیه بیرونی آمده است
۱ |
۲ |
۳ |
۴ |
۵ |
۶ |
۷ |
۸ |
۹ |
۱۰ |
۱۱ |
۱۲ |
۱۳ |
۱۴ |
۱۵ |
هرمز |
بهمن |
اردیبهشت |
شهریور |
اسفندارمذ |
خرداد |
امرداد |
دی به آذر |
آذر |
آبان |
خور |
ماه |
تیر |
گئوش |
دی به مهر |
۱۶ |
۱۷ |
۱۸ |
۱۹ |
۲۰ |
۲۱ |
۲۲ |
۲۳ |
۲۴ |
۲۵ |
۲۶ |
۲۷ |
۲۸ |
۲۹ |
۳۰ |
مهر |
سروش |
رشن |
فروردین |
بهرام |
رام |
وای |
دی به دین |
دین |
ارد |
اشتات |
آسمان |
زامیاد |
ماراسفند |
انیران |
هر کدام از اسامی بالا نام یکی از ایزدان ایرانی و یا هندوایرانی است و میتوانیم رد برخی از آنان را در شمال بینالنهرین و آسیای صغیر در شرق مدیترانه، یونان و روم و نزد اقوام ژرمن نیز ببینیم. اساطیر مربوط به هر یک از ایزدان فوق را هم میتوان در متون دینی و حتی در بازماندههای رسومات محلی سراغ گرفت به عنوان مثال گئوش یا گئورش یا گوشورون که در اصل به معنی «روان حیوان مزدا آفریده» است[4] در باورهای مردمان گیلان به نام سیاگالش هنوز باقی است. اولین روز هر ماه به نام ایزد یکتای اهورامزداست و شش نام دیگر مربوط است به شش امشاسپند بزرگ که میتوان گفت تجلی یا ظهور همان ایزد یکتا یعنی اهورامزدا هستند[5].
نیاکان ما هر روزی از ماه را که نام روز با نام ماه یکسان میشده، جشن میگرفتند. به عنوان مثال مهرگان در شانزدهم ماه مهر (در ستایش ایزدبانو مهر یا میترا)، تیرگان در ۱۳ ماه تیر (در ستایش ایزد تیشتر که ایزد بارانآور بود و اسطوره مبارزه او با دیو خشکسالی یا اپوشه از اساطیر بسیار مهم است)، آذرگان در ۹ ماه تیر (در ستایش آتش که به نام اگنی از خدایان بسیار مهم نزد قوم هندوایرانی شناخته میشود)، فروردینگان در ۱۹ فروردین (در بزرگداشت فروهر درگذشتگان) و مانند آن. در نتیجه حداقل ۱۲ جشن در سال نگه داشته میشده است. به علاوه جشنهای مهم دیگری مانند نوروز و جشن سده نیز از جشنهای مهم نیاکان ما بوده است. علاوه بر همه اینها، جشنهایی با عنوان گاهنبار که منتسب هستند به زمانهایی که اهورامزدا به ترتیب آسمان، آب، زمین، گیاهان، جانوران و مردمان را آفرید، نیز برقرار بوده است[6]. به عنوان مثال در بندهش از متون مهم مزدیسنی که در قرن چهارم هجری گردآوری شد، در باره گاهنبار اول میخوانیم:
«نخست آسمان را آفرید به چهل روز، که از روز اومزد ماه فروردین است تا روز آبان ماه اردیبهشت. پنج روز برگذشت تا روز دیبهمهر. آن پنج روز گاهنبار است و او را نام، مدیوزرم است»
دیده میشود که تقویم نیاکان ما پر از روزهای جشن، شادی و خوشحالی بوده است. اما جالب است که در این میان نامی از یلدا در هیچیک از متون دینی یا غیر دینی نیاکان ما از اوستا گرفته تا متونی که بعد از اسلام تالیف شدهاند دیده نمیشود. در اینباره ناچاریم کمی دقیقتر وارد بررسی شویم که آنرا به آخر این نوشته وقتی سخن از آئین میترائیسم به میان میآوریم موکول میکنم. اما بهتر است قبل از آن به معنی واژه «دی» نیز اشاره کنیم و رابطه آن را با خورشید که در نظر ایرانیان مظهری از ایزد مهر یا میترا بوده را دنبال کنیم. دیده میشود که نام دی سه بار در نام هر ماه دیده میشود یعنی دی به آذر در هشتم، دی به مهر در پانزدهم و دی به دین در بیست و سوم هر ماه. دی برگرفته از داد اوستایی به معنی آفرینش است که صورت داتار یا دادار به معنی آفریدگار در پارسی کنونی از آن بر جای مانده است. از آنجا که این بایست اسم یا صفت اهورامزدا تلقی شود در نتیجه این سه روز به همراه روز اورمزد یا هرمزد همگی متعلق به اهورامزدا هستند. به این ترتیب روز اول ماه دی یعنی روز اورمزد به جهت یکسانی آن با نام ماه جشن دیگان نامیده میشود. همچنین شواهدی در دست است که روزهای هشتم و پانزدهم و بیست و سوم نیز در این ماه بزرگ داشته میشده است. در زین الاخبار گردیزی در باره ماه دی آمده
«مر مغان را جشنهای فراوان بوده است اندر روزگار قدیم، و من آنچه را یافتم اینجا بیاورم. اندین روز جشن خورروز بود. و این ماه درنزدیک مغان ماه خدای است. و اولروز او را هم به نام او خوانند و این روز را سخت مبارک دارند.»
احتمالا در عبارت گردیزی خورروز به معنی روز خورشید است و یا خئورروز به معنی فرهروز باشد که اشاره به فره ایزدی است. به این ترتیب ماه دی در ایران باستان میتوانسته اشارهای به ایزد مهر هم باشد. این میرساند که اولین روز بعد از شب یلدا منتسب به خورشید بوده است. به ویژه اشاره او به مغان روشنگر است و همانگونه که خواهیم دید، دین مغان که در سمت غرب ایران رواج داشته،تفاوتهایی با دینی که اشوزرتشت آورده، دارد. در مورد روزهای دیبهآذر و دیبهمهر و دیبهدین هم در اشعاری که به فردوسی منتسب است، اشاراتی آمده است[7]
ز دیبهآذرت خرمی بهره باد- همان آذرت سال و مه شهره باد
و یا
چو مهر سپهر آورد دیبهمهر- ترا تازهتر باد هر روز چهر
همچنین در بندهش آمده که: «زرتشت در روز دیبهمهر از ماه اردیبهشت در کنار دریای دایتیک پیام اهورایی را دریافت» در نتیجه این ماه دی و روزهای آن نزد ایرانیان بسیار گرامی بوده است. نکته دیگری که راجع به این ماه گفتنی است این است که همچنان که بیرونی نیز اشاره کرده، ایرانیان ابتدای سال را از ماه دی شروع میکردند و ماه دی اول در دورانی از ایران باستان اول بهار بوده آنچنانکه فروردین اول زمستان، تیر اول پائیز و مهر اول زمستان بوده است. البته باید توجه کرد که گاهشماری کنونی با احتساب کبیسه در زمان سلجوقیان نهایی شده و تقویم ایرانیان باستان اختلافاتی با تقویم کنونی دارد.
سابقه نام یلدا در ادبیات
احتمالا قدیمترین منابعی که اشاره به یلدا دارد علاوه بر اشعار برخی شعرای متقدم مانند فرخی و منوچهری، آثارالباقیه ابوریحان است. نزد برخی از شعرا، یلدا اشاره دارد به شب میلاد مسیح مانند بیت زیر از سنایی متوفی۵۴۵ هجری
به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویی -که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا
و یا سیف اسفرنگی متوفی ۶۶۶ هجری
سخنم بلندنام از سخن تو گشت و شاید- که درازنامی از نام مسیح یافت یلدا
البته به این نکته میپردازیم که آیا تولد مسیح در همان شب انقلاب زمستانی یعنی شب اول دیماه بوده است یا خیر. اما در باره خود شب اول دیماه فردوسی اشاره جالبی دارد در شاهنامه و در بیت زیر
شب اورمزد آمد از ماه دی- زگفتن بیاسای و بردار می
و میدانیم شب اورمزد از ماه دی همان شب اول ماه دی است که فردوسی اشاره میکند این شب برای نوشیدن می و شادمانی کردن بوده است. در آثار دیگر شعرای ما اما یلدا عموما با تاریکی بلند آن و به مثابه چیزی ناخوشایند و نامطلوب تصویر شده است، مانند
نور رایش تیره شب را روز نورانی کند- دود چشمش روز روشن را شب یلدا کند (منوچهری)
کرده خورشید صبح ملک تو- روز همه دشمنان شب یلدا (مسعود سعد)
غم هجرانت ای دلبر، شب یلداست پنداری-رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری (اوحدی)
به روی تو هر بامداد نوروزیست – شب فراق تو هر شب که هست یلداییست (سعدی)
برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد – که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم (سعدی)
روز رویش چو برانداخت نقاب شب زلف – گفتی از روز قیامت شب یلدا برخاست (سعدی)
صحبت حکام ظلمت شب یلداست- نور ز خورشید جوی بو که برآید (حافظ)
در برهان قاطع به تالیف محمدحسین خلف تبریزی که در اوایل قرن یازدهم تالیف یافته در باره این شب چنین آمده است:
«یلدا شب اول زمستان و شب آخر پائیز است که اول جدی و آخر قوس باشد، و آن درازترین شبهاست در تمام سال و در آن شب و یا نزدیک به آن شب آفتاب به برج جدی تحویل میکند، و گویند آن شب به غایت شوم و نامبارک میباشد»
بر طبق سنتهای زردشتی نیز یلدا شبی است که نیروی اهریمنی (که پیوندی ناگسستنی با تاریکی دارد) در بیشترین و بالاترین موقعیت خود قرار دارد و بنابراین برای در امان ماندن از این نیروی اهریمنی لازم است مومنان به نور و روشنایی تا دیری از شب کنار دوستان و بستگان هشیار و بیدار بمانند و به سلامت، این شب دراز را به صبح برسانند. اگر این روایتها درست باشد و اگر سخن برهان تبریزی را بپذیریم که این شب نزد ایرانیان شوم و نامبارک است، پس بیدار ماندن ایرانیان در این شب و رابطه آن با میلاد اکبر چه میشود؟ در اینجا ناچاریم در مورد آئین میترائیسم آسیای غربی و رابطه آن با پرستش ایزد مهر در ایران باستان سخن بگوئیم.
مهر و آیین مهرپرستی در ایران باستان
شاید بد نباشد از باورهای هندوایرانی، زمانی که هنوز آریائیان مهاجر به سمت دره سند از آریائیان مهاجر به سمت فلات ایران جدا نشده بودند آغاز کنیم[8]. قدیمترین سندی که از این باورها در دست داریم نوشتههایی است به شکل سرودهای دینی که «ودا» نام دارد و از میان آنها «ریگودا» به معنی سرود دانش و یا نیایش قدیمترین است. این سرودهها که سینه به سینه نقل میشدند احتمالا بین سالهای ۱۵۰۰ تا ۱۰۰۰ پیش از میلاد سروده شدهاند و مربوط هستند به نیایش خدایان بسیار بسیار زیادی که بین اقوام آریایی رواج داشتهاند. با بررسی این سرودها میتوان به یک خداشناسی سه طبقهای در این اساطیر پی برد. طبقه اول خدایان آسمانی یا اسورایی هستند شامل زوج ورونا-میتر، سوریا، اشوین و ریتا. طبقه دوم شامل خدایان هوا مانند ایندرا که بعدا به یکی از بزرگترین خدایان هند تبدیل میشود و ماروتها (خدایان طوفان). طبقه سوم خدایان زمینی هستند که بزرگترین آنها اگنی (خدای آتش همانی که در پهلوی به آن آذر یا آتر گفته میشود) و سوما (افشره مقدس مخصوص قربانی که نزد ایرانیان هوم نامیده میشود). بعد از جدایی اقوام ایرانی و هندی از یکدیگر، خدایان این دو قوم نیز جدا شدند و حالت دشمنی گرفتند مانند اسوره یا همان اهورا که خدای مشترک هندوایرانی بود، به نیرویی اهریمنی برای هندوان تبدیل شد و برعکس دیوا (یا همان دیو diva که در زبانهای اروپایی اسم عامی برای خدا است) صفت اهریمنی گرفت. تغییر و تحول خدایان در این دو دین موضوع بسیار گستردهای است که اینجا به آن نخواهیم پرداخت. اما یکی از ایزدان بسیار مهم مشترک تمام اقوام آریایی، میترا یا همان مهر فارسی است (mitra هندی و یا mithra اوستایی). اگرچه میتوان خورشید را یکی از تجلیات میترا دانست، اشتباه است اگر تصور کنیم که نزد این اقوام میترا دقیقا همان خورشید است و همچنان که در مهریشت اوستا نیز تصریح شده، مهر با گردونه خود پیش از برآمدن خورشید در آسمان، و پیشاپیش آن به حرکت در میآید. میتوان پذیرفت که تمام یا بیشتر خدایان هندوایرانی و هندواروپایی خدایانی بوده که به نوعی با زندگی کشاورزی و دامداری و مناسبات اجتماعی میان آنان مرتبط بودهاند.
میترا یا مهر که غالبا در ریگودا به مثابه زوج وارونا-میترا یاد شده است، دارای دو خویشکاری بسیار مهم است:
- نگهبان ریتا (ارته یا اشه اوستایی، همانی که فارسی کنونی به صورت اردیبهشت یا اشه وهیشته باقی مانده است) است و این دقیقا با شهریاری و فرمانروایی، صلح و آشتی ارتباط دارد. به گواه مهریشت (یشت دهم اوستا که اختصاصا در ستایش مهر است)، فره ایزدی که طبق سنت پادشاهی ایرانی، تایید کننده پادشاهی است در اختیار میترا است و اوست که این فره را در اختیار پادشاهان قرار میدهد و یا از آنان پس میگیرد.
- میترا ضامن قرارداد و پیمان و تعهد به وفاداری است.
در دورههای بعدتر در ایران خویشکاری سومی نیز به آن افزوده شده است که شامل برکتبخشی، بارآوری، بارانآوری و کشاورزی بوده است و این نکته برای بحث ما در مورد یلدا از اهمیت فراوانی برخوردار است. یکی دیگر از اسنادی که در آن نام میترا به روشنی آمده است مربوط است به معاهدهای که در سال ۱۳۱۷ پیش از میلاد بین پادشاه میتانی که میدانیم از آریائیان مهاجر به سمت غرب بودند و پادشاه هیتی در شمال میانرودان منعقد شد. در این سند که در بغازکوی ترکیه کنونی کشف شد نام خدایان ورونا، میترا، ایندرا و اشوینها در کنار خدایان بابلی به عنوان گواهان معاهده مزبور ذکر شده است. این سند معلوم میدارد که میتانیها از اقوام هند و ایرانی بودند که احتمالا پیش از جدا شدن هند و ایرانیها از یکدیگر به غرب ایران کنونی و شمال میانرودان مهاجرت کرده بودند.
با ظهور زرتشت -که نمیدانیم در چه سالی اما احتمالا باید بین سالهای ۹۰۰ تا ۶۰۰ پیش از میلاد باشد[9]– دین یکتاپرستی بنیاد نهاده شد آنچنان که در گاههان یا گاثها مشهود است[10] و خدایانی مانند میترا و دیگران یا کاملا حذف شدند و یا به عنوان آفریدگان اهورامزدا درآمدند. فقط شش امشاسپند بزرگ که قبلا نام برده شدند، باقی ماندند. بر اساس گزارشاتی عمدتا یونانی، زرتشت از مغان سمت غرب ایران بوده است و بنا به نوشته بیرونی به بابل رفت و آمد داشته و در آنجا حکمت آموخته است[11] و سپس به دستگاه گشتاسب- به قول بیرونی سی سال گذشته از سلطنت گشتاسب- رفته و او را به دین بهی دعوت کرده و پسران او به ویژه اسفندیار را تعمید داده است و به جاماسب حکمت آموخته است. این روایتها البته کاملا با اوستا نیز منطبق است و ستایش بیمانندی که در اوستا از گشتاسب شده موید همین قضیه است. در آموزههای زرتشت تمام خدایان دیگری که به گونهای با زندگی کشاورزی و دامداری مردمان گره خورده بودند و از دیرباز جز باورها و اساطیر پذیرفته شده بودند، به کناری گذاشته شد. حتی میبایست دعوت زرتشت مخالفت مغان را نیز برانگیخته باشد زیرا زرتشت قربانی کردن حیوانات را به شدت تحریم کرده است، عملی که در مراسم آئینی مغان بنا به گزارشاتی که هرودوت و پلوتارخ در دست داریم، رواج بسیار داشته است. در دوره پساودایی و برهمنی هند نیز به مراسم قربانی برمیخوریم که با شدت و حدت تمام و آئینهای بسیار پیچیده رواج داشته اشت. در دورانی این مراسم آنچنان بوده که نزدیک هزار اسب قربانی میشد. اصلاح دینی که در آئین بودا و جین در قرون ششم و پنجم پیش از میلاد شاهد هستیم نیز به مانند دین زرتشت، دقیقا واکنشی به این آئین پیچیده کاهنان و موبدان بوده است. به این ترتیب میتوان آموزه زرتشت را گونهای از رفرم مذهبی هم در واکنش به دین رسمی ایرانی باستان و هم اصلاحی در باورهای عامه مردم دید.
یکی از فرازهایی که چنین حدسی را تقویت میکند، داستان نبرد رستم و اسفندیار در شاهنامه است. میدانیم که گشتاسب شاهنامه اصلا معادل گزارش اوستایی از این شخصیت نیست. در گزارش شاهنامه، این پادشاه بسیار خودخواه و قدرتطلب و فریبکار بوده آنچنان که با پیشگویی ستارهشناسان مبنی بر مرگ اسفندیار در سیستان، او را به نبرد رستم میفرستد تا رستم را دست بسته به بلخ ببرد. در نتیجه میتوان حدس زد که اینجا میبایست با دو خوانش یا روایت از تاریخ مواجه باشیم، یکی روایت توده مردمان عادی و برزیگران است که شاهنامه نماینده آن است و دیگری روایت موبدان که اوستا بازگو کننده آن است. اسفندیار که به دین بهی در آمده و با شمشیر سراسر ایران را به دین بهی در آورده، ماموریت مییابد تا به سیستان رود و رستم را دست بسته به بلخ برد، بستن دستان کسی که روزگار دست او نمییارست بند کرد
که گفتت برو دست رستم ببند- نبندد مرا دست چرخ بلند
اما مگر رستم چه دینی داشته است؟ میتوان حدس زد که به احتمال قوی آئین او باید صورتهایی از مهرپرستی را شامل بوده است. میدانیم که ستایش مهر و توجه به نماد مهر یعنی خورشید در بسیاری از جاهای شاهنامه بازگو شده است. گفته میشود فریدون در روز مهرگان تاج شاهی بر سرگذاشت، به قول فردوسی
پرستیدن مهرگان دین اوست – تن آسانی و خوردن آیین اوست
و همانگونه که در شاهنامه اشاره شده فریدون قبل از جنگ با ضحاک از خدای خورشید کمک میطلبد. حتی در ابیات زیر که از ستایش لهراسب به ایزد پاک سخن میگوید ستایش مهر را به جمشید نسبت میدهد
بپوشید جامهی پرستش پلاس- خرد را چنان کرد باید سپاس
بیفگند یاره فرو هشت موی- سوی روشن دادگر کرد روی
همی بود سی سال خورشید را – برینسان پرستید باید خدا
نیایش همی کرد خورشید را – چنان بوده بد راه جمشید را
البته میدانیم که بنا به گزارش اوستا، جمشید اهورامزدا را میپرستید و اینجا باز اختلافی بین روایت مردمی و روایت موبدی را شاهد هستیم. از نشانه دیگر آن اینست که در داستان نبرد رستم و اسفندیار، رستم بارها تکرار میکند که سرپیچی از فرمان پادشاه ناراستی است و مستوجب عقوبت نزد یزدان پاک. از آنجا که یکی از خویشکاریهای آئین مهر، شهریاری و پادشاهی راستین بوده و مهر ضامن تعهد و فرمانبرداری است، سرپیچی از فرمان گشتاسب به پیش رستم روا نبوده است اگرچه تحت هیچ عنوانی نیز نمیتوانسته دست به بند اسفندیار دهد. حتی سیمرغ[12] به او یادآور میشود که کشنده اسفندیار نه در این دنیا و نه در آخرت از عذاب و کیفر رهایی ندارد. این قضیه نیز بیشتر روشن میکند که آئین ایرانیان قدیم که رستم بر آن بوده، احتمالا باید به گونهای با پرستش مهر مرتبط بوده باشد. این آئین آنچنان قوی بوده که حتی بعد از ظهور زرتشت نیز آئین مهر هنوز بین مردمان عادی و برزیگران رواج داشته، رواجی که خود را در آئینهای بزرگداشت شب اول ماه دی یا یلدا که به معنی زایش خورشید شکستناپذیر است، هنوز حفظ کرده است.
به این ترتیب، شب یلدا، درازترین شب سال، احتمالا شب نبرد ایزد مهر با تاریکی بوده و از آنجا که تاریکی نزد ایرانیان اهریمنی است این نبرد، شکل نبرد گیهانی نور و ظلمت، راستی و دروغ و بارآوری (دامداری و کشاورزی) و سترونی به خود گرفته است. قبلا گفتیم که مهر نگهبان راستی گیهانی یا همان اشه اوستایی است و مفهوم راستی گیهانی مفهوم محوری در درک باورهای نیاکان ماست. دروغ ضد اشه است و صرفا به معنی کلام دروغین نیست. نظام گیهانی، نظامی مبتنی بر راستی ایزدی است،در نتیجه اشه دارای ابعاد گیهانشناختی است. به عنوان مثال، شهریاری و پادشاهی باید بر اساس داد یا عدالت که صورتی از اشه است صورت گیرد. رودها بر اساس راستی یا اشه است که جریان مییابند. گیاهان بر اساس اشه میرویند، گاوان و چارپایان بر اساس اشه و راستیاست که سودمندند و شیر میدهند، باران بر اساس اشه است که میبارد. این نظم راستین گیهانی است که ایزد مهر حافظ آن است[13]. علاوه بر آنکه یکی از یشتهای اوستا اختصاصا به اشه دارد، در اهمیت آن همین بس که در نیایش اشم وهو که یکی از مهترین دعاهای اوستایی است میخوانیم
«اشه بالاترین نیکی است. خرسندی راستین از آن کسی است که اشه را بخواهد.»
در نتیجه آز، خشکسالی و دروغ تمامی اموری ضد اشه، راستی و نیکی هستند. دروغ یا دروج تنها کلامی ناراست نیست، بلکه ابعادی گیهانشناسانه دارد. دروغ تمام نظم هستی را به هم میریزد. این تقابل در فرازهای زیادی از شاهنامه نیز نقل شده است. مثلا در داستان جمشید، وقتی فره ایزدی از او برمیگردد و او شهریاری را نه بر اساس اشه بلکه از خود میبیند، آشوب جهان را میگیرد
یکایک به تخت مهی بنگرید- به گیتی جز از خویشتن را ندید
منی کرد آن شاه یزدان شناس- ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس
چنین گفت با سالخورده مهان- که جز خویشتن را ندانم جهان
هنر در جهان از من آمد پدید- چو من نامور تخت شاهی ندید
جهان را به خوبی من آراستم- چنانست گیتی کجا خواستم
خور و خواب و آرامتان از منست- همان کوشش و کامتان از منست
بزرگی و دیهیم شاهی مراست- که گوید که جز من کسی پادشاست
اینگونه شد که مردمان آشفته شدند، نظم اجتماعی فرو ریخت و جهان پرگفتگوی شد و ضحاک برای هزار سال بر ایران فرمان راند. در داستان حمله افراسیاب به ایران نیز از آنجا که گوهر افراسیاب اهریمنی بود و ضد راستی، ایران برای ماههای طولانی دچار خشکسالی شد[14] تا اینکه تورانیان از ایران توسط تیر آرش از ایران عقب نشستند. همچنین در داستانی وقتی بهرام گور مهمان خانهای میشود و در اثری سخنی گمان بدی از میزبان خود به دل میگیرد و از راستی منحرف میشود، شیر در پستان گاوان خشک میشود. تمام این داستانها به نحو مستقیمی با مفهوم راستی گیهانی یا اشه ارتباط پیدا میکنند. اما از طرف دیگر میدانیم که نماد زمینی اشه، آتش است و اگر آتش نزد نیاکان ما مقدس است به معنی آن نیست که آتش خود ایزدی جداگانه است، بلکه آتش صرفا صورت یا تجلی اشه است. به یاد بیاوریم که در شب یلدا معمولا کرسی برقرار بوده است و فانوسی نیز روشن که یادآور حضور اشه است در خانواده.
به این ترتیب، شب یلدا یا شب زایش مهر در واقع شب نبرد ایزد مهر است با اهریمن تاریکی، شبی که در پایان آن ایزد مهر پیروزمندانه در صورت خورشید طلوع میکند و روزها شروع به بلند شدن میکنند. اما چرا باید این شب را تا پاسی بیدار ماند؟ یکی از خصایص یگانهای که در باورهای ایرانیان وجود داشته و در دیگر اساطیر پهنه غربی آسیا غایب است، خویشکاری انسان است در نبرد گیهانی بین اهریمن و اهورامزدا. در این نبرد، مسئولیت بزرگی بر دوش آدمیان است و آن یاری اهورامزداست آنچنانکه بدون یاری انسان، این نبرد به سرانجام نمیرسد، و سرنوشت پایان جهان به انتخاب آدمی و انجام خویشکاری او وابسته است[15]. از آنجا که آدمیان در باور مزدیسنی، آفریدگان اهورامزدا هستند، در این نبرد نیز همراه نور خواهند بود و با سپاه تاریکی نبرد میکنند. مردمان در شب تولد ایزد مهر بیدار میمانند تا یاور مهر باشند و در این نبرد گیهانی او را یاری دهند. این نکته روشن میسازد چرا برخی از مورخین از شوم یا نامبارک بودن این شب گزارش کردهاند. سبب آن بوده که اهریمن در این شب در بیشترین مقدار خود و تاثیرگذاری در زندگی آدمیان برخوردار است، اگرچه در پایان این شب، تاریکی محکوم به نابودی است. با این وجود، این همه ماجرا نیست.
میترائیسم در غرب آسیا
گفته شد که میترا، یکی از کهنترین خدایان اقوام آریایی است که در طول تاریخ حیات خود کم و بیش تحول مفهومی پیدا کرد اما در مجموع صفاتی چون فروغ و روشنایی، عهد و پیمان، مودت و دوستی و تا حدودی نظم و عدالت را حفظ کرده است. آیین میتراییسم به ویژه از دوره اشکانیان و در قرن اول میلادی در امپراطوری روم گسترش زیادی پیدا کرد و تا قرن چهارم میلادی نیز در سرزمینهای این امپراطوری ماند. در این دوره مهر یا «سول اینوکتیوس» به معنی خورشید شکستناپذیر دارای آئینهای رمزآمیز زیادی شد که به ویژه در بین سربازان رومی از جایگاه یکتایی برخوردار بود. با تقسیم امپراطوری روم به بخش شرقی و غربی و رسمیت یافتن مسیحیت در این امپراطوری در اوایل قرن چهارم این آیین به سرعت سیر نزولی یافت[16] و جای آن را آیین تولد مسیح گرفت[17]. در هر صورت در گسترش میتراییسم در امپراطوری روم، میترا به صورت خدای خورشید و یا مهر در آمد و همچنان که خواهیم دید با مولفههایی از اسطورههای بابلی در هم آمیخت[18]. برخی بر این گمان هستند که آیین میترا ابتدا توسط سربازان و نظامیانی رومی پذیرفته و توسعه پیدا کرد. خصوصا از آنجا که این خدا ضامن تعهد و فرمانبرداری است، از جذابیت خاصی برای گروهای نطامی برخوردار است. همچنین این خدا برای طبقه شاهان و درباریان و اریستوکرات نیر باید جذاب بوده باشد. وفاداری به ویژه مورد توجه و علاقه امپراطوران روم بود زیرا وفاداری به پادشاه را توجیه میکرد. اما نکته بسیار مهم اینجاست که آیین پرستش میترا آنچنانکه در وداهای متقدم آمده و یا در اوستا همان آیین مهرپرستی که در آسیای صغیر و امپراطوری روم مشاهده میکنیم، نیست. این گمان وجود دارد که آیین شب یلدا بیشتر باید ریشه در آیین مهرپرستی و یا اشکالی از آن که در دوران اشکانی به غرب رفت و سپس دوباره به ایران بازگشت، داشته باشد تا مثلا مبتنی باشد بر آموزههای دین مزدینسی. در ادامه سعی میکنم به موارد افتراق آیین مهرپرستی با آموزههای پرستش مهر در ودای اولیه و اوستا اشاره کنم.
در ابتدا باید گفت که تقریبا هیچ نوشتهای اولیهای از باورهای ائین مهر به جز نقشها و نگاهرههای میترایی در دست نداریم و قدیمترین سند نوشته در این باره احتمالا متعلق به قرن دهم میلادی است. با این وجود نگارهها به ما در این زمینه کمک زیادی میکنند. از مهمترین نمادهای میتراییسم رومی قربانی کردن گاو آسمانی است. تقریبا در تمام نقشنگارههای معبد میترا در اروپا آیین قربانی کردن گاو آسمانی توسط میترا دیده میشود. توجه داریم که کشتن چارپایان در آموزههای زرتشت از بزرگترین گناهان است و این نشان دهنده این امر است که میتراییسم رومی با ستایش مهر در آیین اوستایی باید متفاوت باشد. اما این همه موضوع نیست. چگونه ممکن است که آیین میتراییسمی که مبتنی بر ستایش مهر اقوام هندی-ایرانی است چنین تضادی با آن داشته باشد. خواهیم دید که چگونه ریشههای قربانی کردن گاو آسمانی وارد دین هندی-ایرانی شده بود و از آن طرف با ترکیب مولفههای اساطیر بینالنهرینی، آیین پررمز و راز میترایی را شکل داد.
در تمام معابد میترایی در اروپا، با تفصیلات متعدد، شیری نشان داده میشود که بر پشت گاوی جهیده و احتمالا قصد دارد آن را بدرد. در آیین میترا، شیر نماد مهر است و خود میترا با خورشید یکی دانسته میشود و این خود یکی دیگر از موارد افتراق میتراییسم با باورهای اولیه دوران هندی-ایرانی است. هیچ نوشته اوستایی و یا ودایی باستانی در اختیار نداریم که مستقیما نشان دهد میترا گاو آسمانی را قربانی میکند، اما با توجه به تاکید زیاد زرتشت برای اجتناب از کشتن چارپایان، به نظر می رسد میبایست آیینی دال بر این موضوع قبل از ظهور زرتشت وجود میداشته است. این گمان خصوصا با نوشته های دوران برهمنی در ۸۰۰ تا ۵۰۰ قبل از میلاد که معرف هندوییسم است، تقویت میشود. سوما (هوم اوستایی) در دوره ودایی افشره گیاه مقدسی بوده که در مراسم مذهبی تقدیم خدایان می شده. باور بر این بوده که خدایان با نوشیدن این تقدیمی، قدرت خدایی خود را حفظ می کنند. اما به تدریج در دوره برهمنی، سوما تبدیل به خدایی میشود که در حضور او قربانی چارپایان انجام می شود و خصوصا خون این چارپایان در ترکیب با افشره مقدس به خدایان هدیه میشود. نماد سوما-خدا در دین هندویی ماه است و ماه نیز در آیین میترایی با نماد گاو پیوند می خورد. از آنجا که خود میترا در آیین مهر و همچنین در اوستا و ودا با خورشید نمادپردازی میشود، قربانی کردن گاو آسمانی در آیین میترا، با غلبه شیر بر گاو نشان داده میشود. خط سیری که نشان دهد دقیقا چه تحولاتی باعث شکلگیری این اسطوره شده است را نمیدانم اما چند نکته قابل توجه است:
- در افسانه آفرینش دوره برهمنی، مهر به دستور خدایان با اکراه گاو آسمانی را قربانی میکند و سپس نطفه گاو قربانی در ماه جای میگیرد. در متون هندی این قربانی سوما نامیده شده است با همان نماد ماه یا گاو سفید. در نقش نگاره های رومی قربانی همان گاو است که پس از کشتن به صورت ماه استحاله می یابد. به هر صورت از خون گاو آسمانی که از ماه سرریز کرده، در زمین حیات پدید می آید، گیاهان و جانوران به وجود میآیند و نظم کیهانی برقرار میشود. امکان دارد این اسطوره بیانگر نوعی تسلسل حیات باشد. از آنجا که مردمان باور داشتند باران از ماه فرود میآید و باعث رویش و پیدایش حیات روی زمین میگردد، قربانی کردن گاو در آیین هندو نمادپردازی از بازگشت مایع حیات به ماه (سوما-خدا) است که باعث چرخش بارآوری و زندگی میشود. در اینجا دوباره آیین قربانی کردن که از دیرپاترین آیینهای بشری است را بازمیبابیم. در اینجا قربانی کردن باعث چرخش و توالی زندگی و حیات در دنیای مادی میشود. قربانی کردن چارپایان در این آیین در نتیجه یادآور و نمادی از قربانی کردن مقدس گاو آسمانی توسط میترا است.
- امکان دارد قربانی کردن گاو آسمانی توسط میترا در افسانه آفرینش، خود نماد آغاز آفرینش باشد. آفرینش با سپیده دم آغاز میشود. جالب توجه است که در متون اوستایی میترا بیشتر نماد فروغ و سپیده دم است تا خورشید. روشنایی با غلبه بر تاریکی، حیات را در روی زمین جاری میسازد و نظم گیهانی برقرار میشود، ماه و خورشید و ستارگان بر مدارهای ثابت خود میچرخند و امور دنیا انتظام پیدا میکند. از آنجا که گاو نماد ماه است، حیات باید با به محاق رفتن ماه و طلوع خورشید آغاز شود. در متون اوستایی کشتن گاو آسمانی کار اهریمنی است که البته با ورود نطفه گاو در ماه، این عمل به گونه ای تطهیر شده و باعث حیات جانداران اهلی میشود. دوگانگی موجود در اینجا جالب توجه است. یک عمل اهریمنی (کشتن گاو آسمانی) باعث حیات جانداران اهلی و رونق کشاورزی و گلهداری میشود.
- همچنین در اساطیر بابلی، شمش، خدای خورشید (همان اتو سومری) پسر خدای ماه یعنی سین است و در نتیجه بیانگر تولد خورشید از ماه یا روشنایی از تاریکی. به این ترتیب از آنجا که ایشتر الهه عشق بابلی (اینانا سومری، آفرودیت یونانی، ونوس رومی) دختر سین است، شمش و ایشتر خواهر و برادر هستند. این سه گانه بابلی (که بعدا با حکمرانی حمورابی و برکشیده شدن مردوک به عنوان خدای بزرگ تنزل مقام پیدا میکنند) مکمل خدایان قدیمتر انو، انلیل و اآ (آسمان و زمین و آب) هستند. در لوح قانون حمورابی، آمده که این قوانین با الهام و دستور شمش و براساس قوانین عدل او تدوین شدهاند: «… به دستور شمش، داور بلندمرتبه آسمان و زمین، راستی را در زمین جاری میسازم. به یاری مردوک، خدای من، حکمرانی من از آسیب مصون بماند…» (اینجا یکی از موارد مهمی است که عدالت به شمش خدای خورشید نسبت داده میشود و این مفهوم در فلسفه افلاطون از عدالت جهانی و همچنین آیین مهرپرستی غربی دوباره خود را نشان میدهد). میتوان داستان کشتن نرگاو آسمانی را در حماسه گیلگمش بابلی به روشنی دید. بعد از کشتن هومبابا، نگهبان جنگل سدر ( که اتفاقا به کمک و حمایت شمش انجام گرفت)، ایشتر از گیلگمش، فرمانروای شهر اروک که در نهایت زیبایی و جوانی بود خواستگاری میکند (مادر گیلگمش الهه نینسو و پدرش باید یکی از کاهنان بزرگ یا شاهان اروک باشد). گیلگمش درخواست او را رد میکند و کارهای زشت او را به او یادآور میشود (در واقع رفتاری که او با دموزی و فرستادن او به جهان مردگان میکند). ایشتر از انو، خدای خدایان میخواهد تا به انتقام این کار گیلگمش، نرگاو آسمانی را (که احتمالا باید نماد قحطی و خشکسالی باشد) در اروک رها کند. انکیدو به کمک گیلگشمش این گاو را میکشد و قلب او را به شمش هدیه میکند. اینجا نیز ردی از کشتن گاو آسمانی که سمبل خشم ایشتر است دیده میشود.
- تولد میترا در نقشنگارههای معابد میترایی از درون سنگ تصویر میشود. البته تصویر دیگری از تولد او از یک درخت به شکل گل نیلوفر هم وجود دارد. این دو شاید بی ارتباط با طلوع خورشید (به عنوان نماد میترا) از پشت کوها و یا از درون آب (دریاها) نباشد. در روایتهای متاخر ساسانی میترا در شب یلدا درون غاری متولد میشود[19]. همچنین از آفرینش او توسط الهه آب یعنی آناهید هم سخن گفته شده که پس از تولد او را روی برگ گل نیلوفر قرار داده است. همچنین از تولد او از درون گل نیلوفر هم سخن رفته. در نتیجه شاید تصویر تولد میترا از درخت به شکل گل نیلوفر برگرفته از باورهای زرتشتیان باشد. در دوران متاخر و در اوستای نو به دفعات به زوج مهر-آناهید برمیخوریم، در حالیکه چنین چیزی در گاتهای زرتشت اساسا دیده نمیشود.
- برخی از محققین بر این گمان هستند که آیین میترایی احتمالا باید با چارچوب فلسفه افلاطونی ترکیب شده تا مورد پذیرش رومیان قرار گرفته باشد. به ویژه هفت مرحله صعود در آیین میترایی که سالکان میترایی میبایست بگذرانند متناظر هفت مرحله نزول روح آدمی از هفت سیاره در تعبیر افلاطون است. باور بر این بود که بعد از طی این مراحل که هرکدام متناظر یک خدای سیارهای است، روح سالک به ناحیه ستارگان ثابت عروج میکرد. مراحل مزبور شامل کلاغ (این حیوان نیز در برخی نقشنگارهها همراه میترا تصویر شده)، داماد، سرباز، شیر، ایرانی، پیک خورشید و پدر که هرکدام متناظر سیارات عطارد، زهره، مریخ (اینکه مریخ نزد رومیان خدای جنگ است)، مشتری، ماه، خورشید و زحل هستند. این مطالب در اوستا و یا ودا دیده نمیشود. آیین میترا بعد از پیروزی کنستانتین و جدا شدن قسمت شرقی امپراطوری (امپراطوری روم شرقی) و اعلام مسیحت به عنوان دین رسمی امپراطوری به سرعت جایگاه خود را از دست داد.
دین ایرانی در دوران متاخر
از اواسط دوره هخامنشی به ویژه از دوره خشایارشاه و اردشیر دوم به تدریج با زوج مهر-ناهید یا میترا -آناهیتا مواجه میشویم که اساسا رنگ غیرزرتشتی دارد.
«من به خواست هرمزد، مهر و ناهید این ایوان را ساختم»[20]
در این دوران و سپستر، مهر دوباره مقام گذشته خود را بازمیيابد و اهورامزدا به عنوان خدایی بلندمرتبه اما غیرموثر تنزل مقام مییابد. حتی در نقش کتیبههای پرسپولیس هم نقشهایی از میترا دیده میشود، اگرچه در کتیبه داریوش این اهورامزداست که به عنوان پروردگار بزرگ ستایش شده است. گزارش بیرونی در این مورد جالب است. او ابتدا به باور پیشازرتشتی اشاره میکند و میگوید
«پادشاهان پیشدادی و برخی از کیان که بلخ را جایگاه خود قرار داده بودند، نیرین -احتمالا منظور ماه و خورشید است- و کواکب و کلیات عناصر -احتمالا منظور آتش و باد و آب و زمین است- را تا زمان پیدایش زردشت در سال سیام از سلطنت گشتاسب تقدیس میکردند»
و سپس میگوید که بازماندگان آنها پس از اصلاح دینی زرتشت در منطقه حران که در جنوب ترکیه کنونی قرار دارد، گرد آمدند
«ما از ایشان بیش از این نمیدانیم که مردمی هستند که خداوند را یگانه میدانند و از قبایح تنزیه میکنند و و ارا به سلوب متصف میکنند نه به ایجاب…. و تدبیر عالم را به فلک و اجرام آن نسبت میدهند و به حیات و نطق و سمع افلاک قایلند و انوار را تنظیم مینمایند و از آثار ایشان قبهای است که بر بالای محراب جامع دمشق است که در ایامی که یونانیان و روم بر دین آنها بودند نمازخانه ایشان بود…»
معلوم است که این گزارش مربوط به نحله گنوستیان است که از قرن دوم قبل از میلاد تا قرن دوم میلادی -تقریبا در زمان اشکانیان- در مناطق وسیعی از غرب آسیا رواج داشت. میدانیم که مانی نیز در این نحله میگنجید و حنفاء شبه جزیره هم بر این دین بودند و بیرونی مزدکیان را هم بر همین دین میداند. علاوه بر آن بیرونی از قریهای نام میبرد به اسم سلمسین که میگوید صورت قدیم آن باید «صنم سین» باشد. میدانیم که «سین» اسم خدای ماه نزد سومریان و بابلیان بوده، آیا باید پذیرفت این نام از قبل باقی مانده و دین این منطقه متاثر از دین بابلی و سومری است؟ دلایل دیگری هم بر این تاثیرپذیری وجود دارد. میدانیم که شمش بابلی، همان شمس سامی یا اتو سومری به همراه ایشتر بابلی یا اینانای سومری فرزندان ماه بودند. احتمالا برکشیده شدن ایزد آناهید در زمانه خشایارشاه از تاثیرات ایزد ایشتر بابلی در این فرهنگ است. به احتمال زیاد آناهیتا یا آناهید همان ایشتر بابلی -زهره یا عطارد کنونی- است که در زمان آشور بسیار مهم بوده و آئینهای رازآمیز پیچیدهای داشته است. در نتیجه بیراه نیست که آئین رازورانه مهرپرستی را متاثر از پرستش ایزد ایشتر بدانیم[21]. این بازپسگیری مقام ایزد مهر، ایزدی که در گاهانی که سروده خود زرتشت است نامی از او نمیبینیم در مهریشت به روشنی دیده میشود:
«…میستاییم مهر دارنده دشتهای پهناور را… او که تمام سرزمینهای ایرانی را آرامش و شادی میبخشد… اوست نخستین ایزد مینوی که پیش از خورشید نیستیناپذیر و تیزاسب از فراز کوه البـرز بر آید… آن ایزد مینوی بخشنده فَـرّ، به سوی همه کشورها میرود؛ آن ایزد مینوی بخشنده شهریاری، به سوی همه کشورها میرود…او که هیچکس نتوانـد با او به دروغ باشد، نه سرور خانـواده، نه سرور روستا، نه سرور دهستان، نه سرور استان…او که دیوان را فرو کوبد؛ او که بر دشمنان اشا خشم گیرد؛ او که از مردمان پیمـانشکـن، داد خواهد؛ او کـه دیوان را به تنگنا در میاندازد؛ کسی که اگر با او به دروغ نباشند، توانایی فراوان به کشور میبخشد؛ کسی که اگر با او به دروغ نباشند، پیروزی سرشار به کشور میبخشد…»
با این وجود هنوز ایزد مهر نمیتواند همرتبه اهورامزدا قرار گیرد زیرا
«… کسی که از برای او آفریدگار اهورامزدا در بالای کوه بلند و درخشان و با سلسلههای متعدد، آرامگاه قرار داد. در آن جایی که نه شب است، نه تاریکی، نه باد سرد است، و نه گرم و نه ناخوشی مهلک و نه آلودگی…»
همچنین میدانیم که در دین مزدیسنی، بهشت برین بهشت خورشیدپایه است و بعد از آن است که به گرزمان، جایگاه اهورامزدا که سراسر نور در نور است میرسیم. دیده میشود که به تدریج از اصلاحات زرتشتی مبنی بر یکتاپرستی و یا شبه-یکتاپرستی دور میشویم و مفاهیم پیشازرتشتی با آمیزهای از باورهای آسیای غربی جایگزین آن میشوند.
از دیگر تغییراتی که در دین مزدیسنی انجام شد و به بحث کنونی ما به یلدا چندان ارتباط پیدا نمیکند، بازیابی خدای «زروان» است. اگرچه با یک دین خاص زروانی مواجه نیستم اما در مجموع زروان -همانی که اکنون به صورت چرخ، سپهر، فلک و بخت در زبان روزمره رواج دارد و سرنوشت را به گونهای به آن منتسب میکنند- خدایی بود که اهورامزدا و اهریمن را پدید آورد. اگرچه نمیخواهیم وارد این موضوع شویم، اما فقط اشاره میکنیم که این ایده احتمالا پیشازرتشتی مجددا در دوران اشکانی و ساسانی به گونهای به الهیات مزدیستی وارد شد. سبب چه بود؟ در ابتداء اشاره کنیم که با توجه به ساختار سیاسی دوره اشکانی که مبتنی بر ملوکالطوایفی بود و عدم ساخت قدرت یکپارچه، قدرت رسمی دینی یا درباری نیز تضعیف شد. با این ضعف دین رسمی، باروهای دهقانی مردمان عادی که پیش از زرتشت رواج داشته است، فرصت دوبارهای یافتند تا خود را به سطح گفتمانی ملی بالا بیاورند. جالب است که حتی نام بسیاری از شاهان اشکانی با مهر مرتبط بوده است. با قدرت گرفت موبدان در دربار ساسانی و یکپارچه شدن قدرت سیاسی، تلاشی دوباره برای احیاء آموزههای اصلی دین مزدیسنی و مبارزه با انحرافات در این قرائت رسمی صورت گرفت. اما باورها جدید آنچنان رواج یافته بودند که علاوه بر ظهور پیامبران تازه مانند مانی و مزدک، عقاید ثنوی و زروانی خود را بر متون دینی این دوره نیز تحمیل کرد، زیرا این باورها اکنون آنچنان با دستگاههای مفهومی گنوستیکی در اسکندریه، یونان و روم و آسیای صغیر گره خورده بود که هر مبارزه عقلی-فلسفی با آن دشوار مینمود[22]. احتمالا پادشاهان ساسانی هم به حهت سیاسی در غیرمتمرکز شدن ساخت قدرت در دوره اشکانی و هم به لحاظ دینی در اجازه دادن به ورود انحرافات دینی در دین زرتشتی، دست به پاکسازی گسترده در آثار و متون اشکانی زدند آنچنان که اکنون تقریبا هیچ نوشتهای از آن دوران باقی نمانده است[23]. به این ترتیب میتوان گفت ایرانیان در کنار آئینهای صرفا دینی توانستند آئینهای ملی و مردمی که خاستگاه آنها طبیعت و مبارزه آنها برای زندگی بوده را نیز حفظ کنند. به این ترتیب احتمالا با دو روایت از تاریخ نیز روبرو هستیم، روایت موبدی از تاریخ که مربوط است که روایت دین درباری و دیگر روایت مردمی، دهقانی و برزیگری که به نقل روایتهای کهن میپردازد آنچنان که در خاطره جمعی ایرانیان نقش بسته است[24].
در نتیجه میتوان مدعی شد که در دوران اشکانی، اثرپذیری فرهنگی از فرهنگ بابل و غرب آسیا و همچنین رجعت به گذشته پیشازرتشتی به اوج خود رسید، اگرچه بنا به گفته بیرونی، زرتشت خود نیز به میانرودان رفت و آمد داشته است. آئین پرستش مهر و مراسم شب یلدا نیز از این تاثیرپذیری فرهنگی برکنار نبوده است. به ویژه آئین پرستش مهر وجه به شدت مردمی و دهقانی داشته و احتمالا موبدان ساسانی با همه مبارزهای که با این باورها داشتند، نتوانستند آنرا از مجموعه جشنها و مراسم آئینی مردمان این سرزمین حذف کنند. گزارشات متعددی وجود دارد که دلالت بر وجه مردمی و دهقانی بودن آن دارد. گزارش بیرونی در اینباره جالب است:
«دیماه و آن را خورماه نیز میگویند. نخستین روز آن خرمروز است و این روز و این ماه هر دو به نام خدایتعالی که هرمزد است نامیده شده … و در این روز عادت ایرانیان چنین بود که پادشاه از تخت شاهی به زیر میآید و جامه سپید میپوشید و در بیابان بر فرش سپید مینشست و با دهقانان و برزیگران مجالست میکرد و در یک سفره با ایشان غذا میخورد و میگفت من امروز مانند یکی از شما هستم و من با شما برادر هستم…»
به روشنی میرساند که روز دی یا جشن دیگان باید منتسب به کشاورزان و مردم عادی بوده باشد و به همین خاطر پادشاه با مردم عادی نشست و برخاست میکرده است. از نشانههای دیگر این است که از بین سه آتشکده مقدس، یعنی آتش آذر فرنبغ که مخصوص موبدان است، آتشکده آذرگشنسب که مخصوص شهریاران است و آتش برزینمهر، این آخری که منتسب به مهر است مخصوص کشاورزان و مردم عادی است. شاید بتوان گفت وجه غیردینی مراسم این شب، با توجه به حساسیت دینی موبدان ساسانی در مبارزه با دین غیردرباری، راز ماندگاری آن تا امروز بوده است. از نشانههایی که مراسم این شب و روزهای بعد از آن اساسا وجه غیردینی داشته و جشن و سرور ملی و مردمی بوده، پراکندگی جغرافیایی این مراسم است. از غرب هندوستان تا افغانستان و تاجیکستان و ازبکستان و جنوب روسیه و تا ترکیه فعلی و یونان و روم قدیم، مراسم این شب گسترده بوده است. گزارشاتی در دست است که از دیرباز مردم روسیه بی توجه به آئین مسیحیت و حتی قبل از ورود این دین به روسیه به مدت ۱۲ روز در این ایام به جشن و پایکوبی میپرداختند. حتی بعد از رسمیت یافتن مسیحیت، کشیشان مسیحی از در مخالفت با این مراسم در آمدند اما نتوانستند کاملا آنرا از میان بردارند. در نتیجه، به احتمال قوی بزرگداشت زایش مهر از دورانهای بسیار دور بین اقوام آریایی رواج فراوان داشته است و علیرغم تلاش موبدان رسمی در حذف آن، این باورها با تغییر شکل خود به جهت رواج آن بین مردمان عادی توانست تا به امروز به حیات خود ادامه دهد.
[1] سریانی از گویش های زبان آرامی است که از قرن اول میلادی در کل خاورمیانه رواج پیدا کرد و البته زبان آرامی خود حداقل چند صد سال قدیمیتر است.
[2] اولین چهل روز زمستان را ایرانیان چله بزرگ میخواندهاند و در مقابل آن، بیست روز (و بیست شب) دوم زمستان که از ۱۰ بهمن (جشن سده) آغاز می شده، چله کوچک نامیده میشده. برخی به این دو چله نام اهمن و بهمن هم دادند و البته برخی دیگر معتقدند که ده روز اول اسفند اهمن و ده روز بعدی بهمن است. سپس پنج روز به نام سیابهار نامیده میشود و پنج روز آخر اسفند سرماپیرزن و یا ننه سرما نامیده میشود. به هر حال سنت چله نشینی در سنت عرفانی ما تداوم پیدا کرد و صوفیان برای مراقبه و تزکیه چهل روز به چله مینشینند.
[3] این نکته بسیار مهمی است که توجه کنیم در باور دین مزدیسنی تمام آفریدگان مینوی و مادی اهورامزدا، پارهای از اندیشه یا نور او هستند، و به همین جهت آلودن آتش، آب، هوا یا خاک و صدمه زدن به گیاهان و جانوران و انسانها در این دین ممنوع است و از کارهای اهریمنی شمرده میشود. از آنجا که اندوه به اسنان صدمه میزند، عملی اهریمنی است.
[4] همانی که در نام کیومرث که از گئومرته یا گئو مرگپذیر گرفته شده، دیده میشود.
[5] امشاسپند اصلی در واقع ارکان اصلی دین بهی را میسازند:
الف) وهومنه یا بهمن به معنی منش نیک، خرد. خویشکاری اخلاقی: اندیشه نیک، رفتار بر اساس خرد. صورت زمینی: جانداران سودمند
ب) اشه یا اردیبهشت به معنی راستی، داد. خویشکاری اخلاقی: عدالت، رفتار بر اساس داد. صورت زمینی: گردش نظام مند کیهانی، آتش.
ج) خشتره وئیریه یا شهریور. خویشکاری اخلاقی: جهانداری و حکمرانی اخلاقی. صورت زمینی: فلز
د) سپند آزمئیتی یا اسفند. خویشکاری اخلاقی: مهربانی، بخشش، بردباری. صورت زمینی: زمین
ه) امرتات یا امرداد یا بیمرگی. خویشکاری اخلاقی: بزرگداشت جاودانگی و روان. صورت زمینی: آب
و) هئورتات یا خرداد. خویشکاری اخلاقی: تندرستی، بزرگداشت تن. صورت زمینی: گیاهان سودمند
[6] جالب است که در شاهنامه فردوسی هم کم و بیش از این ترتیب آفرینش جهان سخن رفته است.
[7] اگرچه مرحوم دهخدا آن را ذکر کرده اما در محل انتساب آنها به فردوسی محل تردید است.
[8] اگرچه در وقوع این مهاجرت نیز برخی تردید کردهاند اما تقریبا میدانیم که تفاوتهای بنیادینی بین تمدنی که اکنون به آن هندواروپایی و هندوایرانی میگوئیم با ساکنین بومی این مناطق از دره سند گرفته تا جیرفت و تا عیلامیان یا خوزیها وجود داشته و این تمدنها به همراه تمدن میانرودان از حدود هزاره چهارم پیش از میلاد یک زنجیره تمدنی متفاوت با تمدن هندواروپایی که به گفته دومزیل بر یک خویشکاری سهگانهای مبتنی بودند را نشان میدهد.
[9] تاریخی را که بیرونی ذکر میکند حوالی ۶۰۰ پیش از میلاد است اما زبانشناسان بر این باورند که زبان اوستایی گاهانی که تقریبا مطمئن هستیم تنها بخش سروده شده توسط خود اشوزرتشت است کمی قدیمتر است.
[10] در اینکه آیا متن گاهانی یک متن یکتاپرستی است با توجه به تثلیث گاهانی اهورامزدا- سپند میند- اهریمن، یا خیر، بحثهای بسیار مفصلی شده که به نوشته حاضر ارتباطی ندارد. برای خلاصهای از نظرات پیرامون آن میتوانید به مقاله Is Zoroastrianism dualistic or monotheistic نوشته J. W Boyd رجوع کنید.
[11] واژه Zoroaster که یونانیان برای زرتشت به کار میبردند خود موید آشنایی او با علم نجوم و تنجیم بوده است که احتمالا باید از بابلیان آموخته باشد. البته اینها صرفا گمان است و مستندی دال بر قطعیت آن وجود ندارد.
[12] سیمرغ و رابطه او با زال، با توجه به اینکه میدانیم زال از ابتدا پیرموی متولد شد و مرگ او در شاهنامه نیز نامعلوم است و به طرز عجیبی در تمام دوران حماسی شاهنامه حضور دارد، شباهتهایی را با آئین زروان به ذهن متبادر میکند. همچنین میدانیم لقب زال دستان بوده است آن واژه به معنی حیلهگری و چارهاندیشی و جادوگری است، و از طرف دیگر سپهر، بخت یا چرخ که صورتهای کرانمند زروان هستند، دقیقا دارای همین صفاتاند. جالب است توجه کنیم جادوگری magic از واژه مغ مشتق شده است که اشاره به موبدان دینی غرب ایران دارد. به این ترتیب دشمنی زرتشت در دین بهی با جادوگری احتمالا اشاره به اختلاف اصلاح دینی زرتشت با دین باستانی مغان دارد.
[13] شاید نزدیکترین مفهوم به اشه،مفهوم تائوی چینی باشد. همانگونه که لائوتسه در کتاب دائو دجینگ میآورد، تائو چیزی نیست که بتوان آن را توصیف کرد، تائو را نمیشود نام برد با این وجود، همه چیز در تائو راه میسپرند. تائو تهی مطلق است اما با این وجود همه هستی، هستی خود را از تائو دارند. تائو رودی است که همه چیز در آن جریان دارد. این همان مفهوم ریتای هندی و اشا اوستایی است. جالب توجه است که نظام راستی هستی در ودا اولیه جریان منظم و حرکت مداوم است
[14] در گوهر افراسیاب و اینکه بنمایه اسطورهای او به گونهای باید با اپوشه همانی که بعدا توسط تیر یا تیشتر کشته میشود، همسان باشد سخن زیادی رفته است. روشن است که این روایت با پرتاب تیر توسط آرش در زمان زوطهماسب و تعیین مرز توران و ایران و رفع خشکسالی ارتباط دارد و همچنین اینکه بعدا افراسیاب که در بن دریاچه چیچست پنهان شده بود توسط سروش پیدا شده و به دست کیخسرو کشته میشود مشابه اسطوره دیو اپوش است که در بن دریایی پنهان شده و توسط تیشتر کشته میشود.
[15] این ویژگی دینی، یعنی ارتقاء یک نظام اخلاقی به سطح یک انتولوژی در هیچیک از ادیان دیگر دیده نمیشود. دین مزدیسنی نه بر فلسفه عقلانی، آنچنان که مثلا در فلسفه یونان و یا الهیات گنوستیکی و یا مسیحی دیده میشود، بلکه اساسا بر یک نظام اخلاقی گیهانی که همان مفهوم مرکزی ارته یا اشه است مبتنی است.
[16] در سال ۳۹۲ میلادی عملا آئین مهرپرستی حتی در خانهها نیز ممنوع شد.
[17] جالب است توجه کنیم که نماد عیسی مسیح خورشید است آنچنان که معمولا پشت سر او تاجی از خورشید نمایان است. به علاوه میدانیم در داستان معراج عیسی به آسمان، او تا آسمان چهارم بالا میرود و آسمان چهارم در جهانشناسی قدیم جایگاه خورشید بوده است. به این ترتیب مجددا به رابطه بین زایش خورشید در ابتدای ماه دی و تولد مسیح پی میبریم. برخی را نیز گمان بر این است که تولد مسیح به احتمال زیاد در شب ۲۱ دسامبر بوده و بعدا در قرن چهار میلادی در سال ۳۵۴ به ۲۵ دسامبر تغییر یافته است. آویزان کردن چراغهایی به درخت کریسمس نشانهای از بزرگداشت نور و مظهر آن یعنی خورشید است. براساس داستانهایی که تقریبا میدانیم ساختگی است، موقع تولد عیسی، سه تن از مغان حضور داشتند و عیسی در آغل گوسفندان دنیا آمد که نشانه ارتباط او با زندگی دامداری و کشاورزی است.
[18] در امپراطوری روم، میترا علاوه بر پیمان و تعهد، خدای عدالت نیز است. اما جالب است بدانیم اینکه در فلسفه افلاطون عدالت مفهومی آسمانی است و قوانین اجتماعی صورتهای زمینی این عدالت آسمانی هستند، احتمالا ریشه در میتراییسم و حکمت خسروانی دارد. از آنجا که اشه مثال اعلائی است که راستیهای این دنیا نمونه یا مثالی از آن هستند، به روشنی میتوان ربط آن را به نظریه مثال افلاطونی دید. اساسا نزد افلاطون، قانون جهانی تجسم ایده عدالت متعالی است. منابعی که از الواح سومری و بابلی در دست داریم، نیز یکی از خویشکاریهای اتو یا خدای خورشید را مستقیما با عدالت مرتبط میکند و این نشاندهنده تاثیر و تاثر فرهنگی این دو حوزه تمدنی است.
[19] تشابه آن را با داستان تولد مسیح به یاد آورید.
[20] حتی در شاهنامه به دفعات از زوج مهر و ناهید سخن رفته است، اما نه در شکل ایزدی آن بلکه بیشتر در شکل سماوی آن به مثابه خورشید و عطارد.
[21] گمان میرود بت عزی صورتی از زهره یا ایشتر بابلی باشد. این بت به همراه لات که ممکن است صورتی از مهر باشد دختران خداوند نامیده میشدند، همچنان که زوج مهر-آناهید در باورهای التقاطی پسازرتشتی در غرب ایران دختران اهورامزدا خوانده میشدند.
[22] متونی دینی اوستای نو و تالیفات دینی مزدیسنی بعد از اسلام مانند بندهش، مینوی خرد و علمی اسلام و زادسپرم تماما التقاطی هستند از آموزههای زرتشت و باورهای زروانی و مهری.
[23] در شاهنامه هم به جز ابیات کوتاهی از این دوره چیزی به چشم نمیخورد و فردوسی خود اقرار دارد که به مطلب مهمی راجع به این دوره برنخورده و یا تلاش او برای یافتن آن بی نتیجه بوده است.
[24] برای بحث مفصلی در باره دین ایرانی میتوانید به کتابی تحت همین نام از امیل بنوینست مراجعه کنید.